يک شعر انساني از ه.ا.سايه

ساخت وبلاگ

            کاروان

دیر است گالیا!

در گوش من فسانه دلدادگی مخوان!

دیگر زمن ترانه شوریدگی مخواه!

دیر است گالیا،به ره افتاد کاروان. 

عشق من و تو ؟آه....آه

این هم حکایتی است.

اما،در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب،

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.

شاد وشکفته،در شب جشن تولدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،

امشب هزار دختر همسال تو ،ولی

خوابیده اند،گرسنه ولخت ،زیر خاک


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسطامین اله بخشی مشکول102/5/27:: 12:8 عصر    |     () نظر

ترجمه قرآن به زبان ساده...
ما را در سایت ترجمه قرآن به زبان ساده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5aminbakhshi528 بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1402 ساعت: 10:51